قـــول داده ام

گـاهــی

هــر از گاهــی

فـانــــوس یـــادت را

میــان ایـن کـوچـه های

 بی چـراغ و بـی چلـچله

روشـــن کنـــم.

.

خیـالت راحـت!

مـن همـان منـم؛

هنـوز هم در این شب های

بی خـواب و بی خاطـره

میان این کوچـه های تاریک

پرســه میــزنم

اما به هیچ ستاره‏‌ی دیگری

 سلام نخواهم کرد.


برچسب‌ها: سلامی دوباره , شعر عاشقانه , شعر کوتاه ,

تاريخ : سه شنبه 15 فروردين 1391 | 8:46 | نویسنده : ایــزدمهــــــــــــــــر |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 36 صفحه بعد

.: Weblog Themes By VatanSkin :.