قـــول داده ام
گـاهــی
هــر از گاهــی
فـانــــوس یـــادت را
میــان ایـن کـوچـه های
بی چـراغ و بـی چلـچله
روشـــن کنـــم.
.
خیـالت راحـت!
مـن همـان منـم؛
هنـوز هم در این شب های
بی خـواب و بی خاطـره
میان این کوچـه های تاریک
پرســه میــزنم
اما به هیچ ستارهی دیگری
سلام نخواهم کرد.
برچسبها: سلامی دوباره , شعر عاشقانه , شعر کوتاه ,
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 36 صفحه بعد